تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمی ست ؟
یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
ای داد که چه سفری پیش رو داری، پسر جان. سفری متفاوت از سفر های پیشین. سفری بدون سرخوشی، سفری بدون خنده. سفری بیبازگشت. سفری با پرسشهای پیش پا افتاده: حقیقت زندگی در سلامتی است یا بیماری؟ از دست دادن مهمتر است یا به دست آوردن؟ امید قویتر است یا نومیدی؟ فقدان چیست و وفور کدام است؟
همه چیز از سرفه های حین خواب شروع شد. مگر نه این که بسیاری از چیزهای مهم حین خواب شروع شدهاند؟ مگر نه این که رخداد های بزرگ از دل کوچکترین وقایع برآمدهاند؟ مگر نه اینکه پیشامدهای بد بی خبر در خانه را کوبیدهاند؟
پیشامدها شبیه بادند، آمدنشان را نمیبینید. مویتان ناگهان تکان می خورد و خزیدن باد را بر چشمها و صورتتان احساس میکنید. آمدن بیماری را نمیبینید و متوجه نمیشوید که چگونه سرما خوردهاید. نمیفهمید که چگونه یک ویروس چگونه نشانهتان گرفته. خبر ندارید که یک تومور کوچک از سالها پیش در بدنتان پرسه زده و همین روز هاست که خدمتتان برسد.
عکسی از ریهات گرفتهای، به ملاقات پزشک شتافتهای. در روز های سرخوشی و سر به سر گذاشتنها. با خنده و شوخی. اما گرفتار شده ای. اسیر. به بند آمده. مستاصل. بیمار شدهای. بیماری یعنی محدود شدن راه های پیش رو. یعنی بسته شدن مسیر های تا پیش از این باز. یعنی تردید در برابر گزینه های کم شمار. یعنی بدل شدن به پرسشی بی پاسخ.
به سفری دوازده هزار کیلومتری خواهی رفت. سفری آمیخته با جان کندن های دمها و بازدمها. بیخبر و ساده از این سوی جهان تا آن سو خواهی رفت تا چشم در چشم هیولا بدوزی. از قیطریه تهران تا اورنج کانتی کالیفرنیا. از خانه تا غربت. از امروز تا فردا. جان خواهی کند رویاهایت را به خاطر بسپری و حفظ شان کنی. روز به روز. شب به شب.
من دیر زمانیست،
خدا را در آغوش فشرده ام!
من سال ها
در بهشت می زیسته ام
بی تردید ، بی دلهره ، بی عذاب ِ کارهای نکرده
من سال هاست که دیگر...
به گناه اعتقادی ندارم!!!
از چیزهای کوچک و کم اهمیت زندگی ات لذت ببر،
چرا که زندگی از این قطعات کوچک تشکیل می شود
و لذت بردن از این چیزها پلی ست برای عبور از سختی ها …
همیشه سخت ترین نمایش به بهترین بازیگر تعلق دارد
شاکی سختی های دنیا نباش…..
شاید تو بهترین بازیگر خدایی…
نومیدی ترسناک تر از پیری ست
در پیری، جسم ما مچاله می شود
و در نومیدی، روح ما..